loading...
مزرجی
آخرین ارسال های انجمن
fatemeh بازدید : 33 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (1)

دعایی که امام علی (ع) هنگام افطار می خواند:

افطار,آداب افطار,دعای افطار

بارها هنگام افطار این دعا را از تلویزیون شنیده‌ایم؛ «بسم اللّه اللّهم لک صمنا وعلى رزقک افطرنا فتقبل منّا انَّک انت السمیع العلیم» و کمتر کسی است که می‌داند این دعا را امیرالمؤمنین(ع) لحظه افطار زمزمه می‌کرد.

در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی در خصوص آداب افطار در لحظات ملکوتی اذان مغرب این چنین آمده است:

مستحب شخص روزه‌دار بعد از نماز عشاء افطار کند، مگر آنکه ضعف بر او غلبه کرده باشد یا جمعى منتظر او باشند.

همچنین با طعام پاکیزه و حلال و بدون شبهه افطار کند، بهتر است که با خرمای حلال افطار کند تا ثواب نمازش 400 برابر شود، همچنین بهتر آن است به خرما، آب، رطب، لبن، حلوا، نبات و به آب گرم به هر کدام که افطار کند.

در وقت افطار دعاهاى وارده خوانده شود، از جمله دعای «اَللّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْتُ وَعَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ»؛ خدایا براى تو روزه گرفتم و با روزى تو افطار کنم و بر تو توکل کنم تا خداوند به او ثواب هر کسى را که در این روز روزه داشته عطا کند یا دعاى «اَللّهُمَّ رَبَّ النّورِ الْعَظیمِ» را که سیّد و کفعمى روایت کرده‌اند بخواند.

از امیرالمؤمنان علی علیه‌السلام روایت شده است که حضرت هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند: «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»؛ خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.

بهتر است در لقمه اول این دعا را بخواند: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرّحَیمِ یا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ اِغْفِرْ لى» تا خدا او را بیامرزد. همچنین در روایت آمده است که در آخر هر روز از روزهاى ماه مبارک رمضان خداوند هزار هزار نفر را از آتش جهنم آزاد مى‌کند، پس شخص روزه‌دار از حق تعالى بخواهد که او را یکى از آن افراد قرار دهد .

در وقت افطار سوره «قدر» خوانده شود، صدقه دادن به هنگام افطار هم توصیه شده است، اگر چه به چنددانه خرما یا شربتی آب باشد، از امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند: هر مؤمنى که لقمه‌ای مؤمنى را در ماه رمضان اطعام کند، حق تعالى براى او اجر کسى که 30 بنده مؤمن آزاد کرده باشد و از براى او باشد نزد حق تعالى یک دعاى مستجاب است .

*دعایی که در لحظه افطار بنده را تا عرش بالا می‌برد

در ادامه سفارشی از پیامبر خاتم(ص) خطاب به امیرالمؤمنین(ع) برای دعای افطار می‌آید:

امام صادق(ع) فرمودند: رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: اباالحسن! ماه رمضان نزدیک شده است، قبل از افطار دعا کن، جبرئیل پیش من آمد و گفت: یا محمد! کسى که در ماه رمضان با این دعا قبل از افطار دعا کند، خداوند دعاى او را مستجاب، نماز و روزه او را قبول و 10 دعاى او را مستجاب مى‌کند، گناه او را بخشیده، غم و غصه او را از بین برده، گرفتاری‌هایش را بر طرف کرده، حاجات او را برآورده کرده، او را به مقصودش رسانیده، عمل او را با عمل پیامبران و صدیقان بالا برده و در روز قیامت چهره او درخشان‌تر از ماه شب چهارده خواهد بود.

آن دعا این است:

اللَّهمَّ ربَّ النُّورِ العَظیم، ورَبَّ الکُرسیِّ الرَّفیع، ورَبَّ البَحرِ المَسجور، ورَبَّ الشَّفعِ الکَبیر، والنُّور العَزیز، ورَبَّ التَّوراهِ والإنجیلِ والزَّبورِ، والفُرقانِ العَظیمِ. أنت إلهٌ مَن فی السَّمواتِ وإلهُ مَن فی الأرضِ لا إلهَ فِیهِما غَیرُکَ، وأنتَ جَبّارُ مِن فی السِّموات وجَبّار مَن فی الإرضِ لا جَبّار فیهِما غَیرُکَ، أنت مَلِکُ مَن فی السَّموات، ومَلِکُ مَن فی الأرضِ، لا مَلِکَ فیهما غَیرُکَ، أسألُکَ بِاسمِکَ الکَبیرِ، و نُور وَجهِکَ المُنیرِ، وبمُلکِکَ القَدیمِ. یا حَیُّ یا قَیِّومُ، یا حَیُّ یا قَیُّوم یا حَیُّ یا قَیّوم، أسألُکَ بِاسمِکَ الّذی أشرَقَ بِهِ کُلِّ شَیءٍ، وبِاسمِکَ الّذی أشرَقَت بِهِ السّمواتُ والأرضُ، وبِاسمِکَ الّذی صَلُحَ بِهِ الأوَّلونَ، وبِهِ یَصلُحُ الاخِرونَ.

یا حَیّاً قَبلَ کُلِّ حَیّ، ویا حَیّاً بَعدَ کُلِّ حَیّ، ویا حَیُّ لا إلهَ إلا أنت صَلِّ علی مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمَّد، واغفِر لی ذُنُوبی، واجعَل لی مِن أمرِی یُسراً وفَرَجاً قَریباً، وثَبِّتنی علی دینِ مُحَمَّدً وآل محمد و وعلی هُدی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد، وعلی سُنَّهِ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد، علیه وعلیهِم السَّلام.

واجعَل عَملِی فی المَرفوعِ المُتَقَبِّلِ، وهَب لی کما وَهَبتَ لأولیائِکِ وأهلِ طاعَتِکَ، فانّی مُۆمِنٌ بِکَ، ومُتَوَکِّلٌ عَلیک، مُنیبٌ الیکَ، مَعَ مَصیری إلیکَ، وَتَجمَع لی ولأهلِی وَلوِلَدَی الخَیرَ کُلَّهُ، وتَصرِف عَنّی وَعَن وَلَدی وأهلِی الشَّرَّ کُلَّهُ. أنتَ الحَنّانُ المَنّانُ بَدیعُ السّمواتِ والأرضِ، تُعطِی الخَیرَ مَن تَشاءُ، وتَصرِفُهُ عَمَّن تَشاءُ، فَامنُن علی بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمِینَ

 

 

                                    *******************************************

رمضان  است و همه جا عشق باریده

 

 

رمضان,ماه رمضان,دعاهای رمضان,

ای خدا !

من تو را معشوقی دانم که به سودای شورانگيز عشقت دل باخته‌ام

و خود به شيفته‌ای مانَم که سوی کاروان پرشور عاشقانت تاخته‌ام

من از رسم عاشقانِ دل‌سوخته آموخته‌ام که خرسندی‌ات پيشه کنم

و چشم به اين دوخته‌ام که از خَشمت انديشه کنم

اگر آن را بسازی

من عشقی زيباتر بازم

و اگر تو خود بخواهی

من از دامنه‌ی ترس و هراسم می‌کاهم

 خدايا !
رمضان است و بهار قرآن

با روزان و شبانی همه نورباران

به هر برزن و کويی که روانه شويم

از نغمه‌ی دل‌انگيز آيه‌آيه‌ی کتابت ديوانه شويم

 رمضان است و همه جا عشق باريده

و زمزمه‌ی آيات تو تا نهان‌خانه‌ی همه‌ی شيفتگان تو کشيده


 بهار آفرينا !
مرا نيز بر سفره‌ی رنگ‌رنگ عشقت مهمان کن

و به کامی که خود در کامم می‌کنی قرآن‌خوان کن

از هر که به لطف و مهربانی شهره است، تو مهربان‌ترينی

پس اميد آن دارم که غبارِ غم از چهره‌ی اندوه‌آلودِ من نيز برچينی

 

 

 

 

 

 

 

 

fatemeh بازدید : 125 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

ای روزه داران اگر چنین می خواهید ، دهان از آنچه غیر خدایی است ببندید
و چشم را به آنچه شیطانی است نگشایید و گوش را آلوده هر زمزمه پلید نسازید
و حتی خیال باطل را هم از دروازه دلها بزدایید .

 

                                                    ****************************************************٨

 

 

 

کاش در این رمضان لایق دیدار شویم. *** سحری با نظر لطف تو بیدارشویم

 

                                                     ********************************************************           

 

 

 

به حیف نون میگن تو که روزه نمی گیری،
چرا سحری می خوری؟ می گه نماز که نخونم،…
روزه که نگیرم… سحری هم نخورم؟ بابا مگه من کافرم؟

 

                                                                 ****************************************************

 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی…
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام…
دوباره صبح، ظهر، غروب شد نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج.

 

                     *****************************************************

 

 

 

آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری
ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده بما کن نظری

               

                                 ***********************************************٨

 

 

امام صادق-ع:
خواب روزه دار عبادت،
خاموشی او تسبیح،
عمل وی پذیرفته شده
و دعای او مستجاب است.”

 

                                     *********************************************************

 

به عاصیان وعده ی رحمت رسید
ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادت های پذیرفته شده
برایتان آرزومندم.

 

 

 

 

 

 

 

fatemeh بازدید : 16 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

 

عشق آسمانی

صبح بود. ابرها هنوز نیامده بودند. رودخانه‌ای زیبا بالای افق موج می‌زد. خورشید گیسوان طلایی‌اش را روی شانه‌هایش ریخته بود. من منتظر پاره آب‌هایی بودم که دفترم را تر کنند.

نامت را از یک سیب سرخ پرسیدم، درهای آسمان گشوده شد. کهکشان‌ها، بهشت‌ها و ملکوت به رنگ تو بودند.

من از زمین فاصله گرفتم. سال‌ها و فرسنگ‌ها از این قفس خاکی دور شدم. با هر نفس دورتر و دورتر. آنقدر بالا رفتم که دریاها را قطره‌ای بیش نمی‌دیدم و زمین گردویی کوچک و معلق در فضای هستی بود.

سبک شده بودم. بال نداشتم، اما سرخوش و سبکبار پرواز می‌کردم و به همه جا سر می‌زدم. به جبرئیل سلام کردم و از ستاره‌ها گذشتم. غرق لذتی باشکوه شدم.

 

عطرهایی به مشامم می‌خورد که پیش از این هرگز نبوییده بودم. صداهایی به گوشم می‌رسید که در زمین هرگز نشنیده بودم. درخت‌ها عاطفه داشتند و مرا در آغوش می‌گرفتند. همه جا پنجره بود، نور بود، نور، نور، نور و هر لحظه فرصتی تازه برای تماشا.

همه چیز و همه جا دیدنی بود. حرف و کلمه و زمان رونقی نداشت. فقط باید نگاه می‌کردی، می‌بوییدی و موسیقی ازل را که آرام آرام جاری بود، می‌شنیدی. من در بین این همه شور و هیاهوی اعجاب‌انگیز فقط به دنبال تو می‌گشتم، فقط، فقط، فقط. از همه سراغ تو را می‌گرفتم.

سرم را بلند کردم. آسمان هنوز ادامه داشت. انگار در پایین‌ترین نقطه آفرینش ایستاده بودم. ناگهان کسی مرا از زمین صدا زد. احساس کردم به سرعت نور به طرف خاک سقوط می‌کنم. دریاها و کوه‌ها و بیابان‌ها بزرگ و بزرگتر می‌شدند و سرانجام من مثل یک ذره سرگردان به زمین افتادم.

به خودم نگاه کردم. طور دیگری شده بودم. به جای دل، قطعه‌ای از خورشید در قفسه سینه‌ام می‌تپید و می‌درخشید.

 

                                       **********************************************************

 

 

 روزی مردی خواب عجیبی دید:

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:  خــــــــــــــــــــــــــــــدایا شکر!

 

 

                                              **************************************************

 

آیا خدا هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود...

 

                     

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

 

 

 

 

 

 

 

fatemeh بازدید : 11 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)

خدا یـــــــــــــــا همه از تو میخواهند بدهی .......


من از تو میخواهم بگیری........ آری خدا مخواهم جرات گناه کردن را از من بگیری!!!!!
***********************************
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست....

عاشق کم است .........ولی سخن عاشقانه فراوان

عشق عادت نیست......

عادت همه چیز را ویران میکند.... از جمله"عظمت دوست داشتن را"

از شباهت به تکرار میرسیم.......از تکرار به عادت...

از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.

بقیه در ادامه مطلب...

 

 

fatemeh بازدید : 22 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)

                                چنگیز خان مغول وشاهین پرنده                                 

 

چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

درباره ما
مزرجی اسم منسوب است مثل ایرانی.سایتی که در مقابل شماست در واقع می توان آن را در روزهای آتی یکی از برترین سایت ها در زمینه فعالیت های قرآنی و فرهنگی و در زمینه سرگرمی و طنز دانست.البته بستگی به نظرات و پیشنهادات شما عزیزان دارد.
اطلاعات کاربری