loading...
مزرجی
آخرین ارسال های انجمن
fatemeh بازدید : 16 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

 

عشق آسمانی

صبح بود. ابرها هنوز نیامده بودند. رودخانه‌ای زیبا بالای افق موج می‌زد. خورشید گیسوان طلایی‌اش را روی شانه‌هایش ریخته بود. من منتظر پاره آب‌هایی بودم که دفترم را تر کنند.

نامت را از یک سیب سرخ پرسیدم، درهای آسمان گشوده شد. کهکشان‌ها، بهشت‌ها و ملکوت به رنگ تو بودند.

من از زمین فاصله گرفتم. سال‌ها و فرسنگ‌ها از این قفس خاکی دور شدم. با هر نفس دورتر و دورتر. آنقدر بالا رفتم که دریاها را قطره‌ای بیش نمی‌دیدم و زمین گردویی کوچک و معلق در فضای هستی بود.

سبک شده بودم. بال نداشتم، اما سرخوش و سبکبار پرواز می‌کردم و به همه جا سر می‌زدم. به جبرئیل سلام کردم و از ستاره‌ها گذشتم. غرق لذتی باشکوه شدم.

 

عطرهایی به مشامم می‌خورد که پیش از این هرگز نبوییده بودم. صداهایی به گوشم می‌رسید که در زمین هرگز نشنیده بودم. درخت‌ها عاطفه داشتند و مرا در آغوش می‌گرفتند. همه جا پنجره بود، نور بود، نور، نور، نور و هر لحظه فرصتی تازه برای تماشا.

همه چیز و همه جا دیدنی بود. حرف و کلمه و زمان رونقی نداشت. فقط باید نگاه می‌کردی، می‌بوییدی و موسیقی ازل را که آرام آرام جاری بود، می‌شنیدی. من در بین این همه شور و هیاهوی اعجاب‌انگیز فقط به دنبال تو می‌گشتم، فقط، فقط، فقط. از همه سراغ تو را می‌گرفتم.

سرم را بلند کردم. آسمان هنوز ادامه داشت. انگار در پایین‌ترین نقطه آفرینش ایستاده بودم. ناگهان کسی مرا از زمین صدا زد. احساس کردم به سرعت نور به طرف خاک سقوط می‌کنم. دریاها و کوه‌ها و بیابان‌ها بزرگ و بزرگتر می‌شدند و سرانجام من مثل یک ذره سرگردان به زمین افتادم.

به خودم نگاه کردم. طور دیگری شده بودم. به جای دل، قطعه‌ای از خورشید در قفسه سینه‌ام می‌تپید و می‌درخشید.

 

                                       **********************************************************

 

 

 روزی مردی خواب عجیبی دید:

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:  خــــــــــــــــــــــــــــــدایا شکر!

 

 

                                              **************************************************

 

آیا خدا هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود...

 

                     

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مزرجی اسم منسوب است مثل ایرانی.سایتی که در مقابل شماست در واقع می توان آن را در روزهای آتی یکی از برترین سایت ها در زمینه فعالیت های قرآنی و فرهنگی و در زمینه سرگرمی و طنز دانست.البته بستگی به نظرات و پیشنهادات شما عزیزان دارد.
اطلاعات کاربری